نیمانیما، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

نیمه ماه من

چهار ساله شدنت مبارک

سلام خاله جون خیلی دیر اومدم وبلاگت  . اما خودت میدونی این چند وقت حالم خوب نبود و چون یه نینی کوچولو اومده تو دلم که خیلی شیطونه . اما امروز تولدت هست نمیشد برات چیزی ننویسم .  جونم تولدت مبارک تولد تولد تولدت مممم ببااااا ررررررررررررکک ...
20 خرداد 1393

فقط تکنولوژی

نیما جونم قربونت بشم .دلم خیلی برات تنگ شده .بوس بوس نیمایی چقدر شیطونی تو ,جیگر من آخه حرف گوش نمیدی همش پای tv بودی و کارتون نگاه میکردی اما حالا همش موبایل مامانت دستته و بازی میکنی آخه جیگر چشمای قشنگت اذیت میشن . بسه تکنولوژی  با تفنگت ماشینت بازی کن . کوچولو تر که بودی کلی شعر میخوندی بازیگری میکردی اما الان فقط کامپیوتر , tv موبایل .  ...
11 آبان 1392

جیگر من کیه ؟؟؟؟

بهت میگم نیما جیگر کوچیکم کیه ؟ تو میگی : من نیما میگم جیگر بزرگم کیه؟ میگی : سام میگم جیگر خیلی بزرگم کیه ؟ میگی :امییر اما جیگر کوچیکم سو گلی جیگرامه.بخورمت با آبلیمو ونمک ؟؟؟؟!!!!!! به مامانت کفتم از طرف من حسابی بغلت کنه. ...
29 تير 1392

نیما باسواد میشود

سلام  ماه قشنگم بوس جیگرم قربونت بشم خاله ای . مامانت برات بسته آموزشی گرفته تا با سواد بشی  .     امروز که با مامانت صحبت میکردم .تو هم اومدی پای تلفن و بهم گفتی خاله من با سواد شدم .قربون شیرین زبونیات . مامانت میگفت که خودت کتاب باباییت رو آوردی وکلمه آزمون رو نشون دادی و گفتی مامان اینجا نوشته "مو" . هنوز یک ماه نشده کلی کلمه یاد گرفتی و تو کتابا اون کلمات رو پیدا میکنی . از بازیگریت هم ک دیگه نگو حسابی بازیگری . جیگر من همیشه وقتی بچه های کوچولو رو میدیدم که تو فیلما بازی میکنن با خودم می گفتم چه بچه های باهوشی و خیلی برام عجیب وجالب بود . اما حالا که تو رو میبینم که  از 2 سالگی می تونی مفهوم ب...
29 تير 1392

یک اتفاق با مزه

 سلام . هفته پیش ک اومده بودیم پیشتون , مادر جون  رفته بود یه خونه جدید که من وعمو آدرسشو خوب بلد نبودیم و دایی ما رو برد اونجا , شب رسیدیم. بعد که تو اومدی با عمو امیر رفتیم خونه مادرش  تو هم وقتی از ماشین پیاده شدی . خودت رفتی تو کوچشون و خونشونو پیدا کردی , خیلی باهوشی آخه 3 بار بیشتر اونجا نرفته بودی .من و عمو هم کلی تعجب کردیم , اونجا هم با یاس کوچلو بازی کردی و سوار روروئکش شدی , خلاصه ساعت 12 بود که برگشتیم  خونه مادر جون  توی راه یه بستنی خوردی و خوابیدی تو بغلم .من دم در پیاده شدم تا زنگ بزنم تو هم توی بغلم بودی چند بار زنگ زدم تادر باز شد رفتم تو حیاط و عمو هم میخواست درو باز کنه یه آقا که تا حالا ندیده ...
31 خرداد 1392

نیما جونم تولدت مبارک

سلام خاله ای چند روز پیش تولدت بود . ما هم که رفته بودم مسافرت وقتی برگشتیم برات یه جشن تولد کوچولو گرفتیم, خودت رفتی و به عمو امیر و آقا جون و دایی گفتی تشریف بیارین تولدم. تولدم مبارکه .مامانیت میگه جدیدا عاشق کیک خامه شدی .خیلی شیطونی کردی نگذاشتی یه عکس خوب بگیرم ازت . خیلی شیطون شدی من ک عاشقتم شیطونکم , خوب جوجویی دیگه سه ساله شدی .خدا حفظت کنه همیشه سالم وسلامت باشی , صد سال زنده باشی,     آره دیگه همش در حال جنب وجوشی نذاشتی یه عکس خوب بگیرم . کاش اینقدر ک خامه دوست داری غذاتم می خوردی , مامانیت گفت وزنت نرماله  اما خیلی لاغر شدیا غذا تو بخور شیطون . با اون چشات . دلم برات تنگ شده...
31 خرداد 1392

نیما در آتلیه

سلام نیما جونم , خیلی شیطون شدی بلا , امروز خاله فاطیما جونت عکسهای آتلیه که حاضر شده بود رو ایمیل  کرد برام > این عکسا کادوی خاله جونیات رویا و فاطیما و دایی جونت علی هست . که قبل از عید 92 که رفته بودی پیششون بردنت آتلیه وعکس گرفتن , خوش بحالت که این خاله مهربونا و دایی مهربونا رو داری  . همین جا ازشون تشکر میکنیم ک اینقدر زحمت کشیدن دستشون درد نکنه اینم از طرف خودم ونیما برو ادامه عکسا رو ببین . من این عکستو خیلی دوست دارم .مامانیت گفت که اینجا شیطون شده بودی و نمیخندیدی خانم عکاس بهت گفته بخند کوچولو وگرنه میام قلقلکت میدما , تو هم با اینکه خندت گرفته اما لباتو بهم فشار دادی تا نخندی شیطونک ,...
24 ارديبهشت 1392

تبریک عید 1392

بهار نزدیک است و هوا پر شده از
 “ دوستت دارم ” هایی که به بادها سپرده ام ، کاش پنجره ات باز باشد . . . ...
28 اسفند 1391

یه خبر خوووب

سلام چند روز دیگه میام پیشت  نیما .جوجو     ********************************************************* 24/11/91 خاله جون نوشت : دلم خیلی تنگ شده برات . عید 92 پیشتم خاله ای
24 اسفند 1391