نیمانیما، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

نیمه ماه من

نیما ی بازیگر

سلام نیم نیم قشنگم  . اخه خاله ای که پیشت نیست که از تو بنویسه .دلش هم هی برات تنگ میشه . سری قبل که پیشت بودم کلی بازیگر شده بودی .تو میشدی مامانی ,مامانیت هم میشد نیما ....و     خاله : نیما بشو مامانی نیما (رو به مامانی):نیما صبحانتو بخور اذیت نکن . مامانی: نمی خولم دوس ندالم نیما :بخور (با اخم) مامانی : نمیخورم میخوام ناپدید شم . نیما : بخووووورررر(اخممم) مامانی: نیما بسه دیگه ترسیدم .مگه من اینقدر اخم میکنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نیما : (اخممم) حسابی تو نقشش فرو رقته . خاله جون :نیما بسه مامانت گریه میکنه واااااا منم نقش فیلم بردار فیلم بودم .فیلمشو نگه میدارم بزرگ شدی ببینی چه بازیگری هستی  . ...
24 اسفند 1391

نیما صورتی

 بازم سلام آقا نیما این روزا خیلی کارتون میبینی , کم کم میترسم فیست کارتونی بشه  جیگرم . مراقب چشمای خوشکلت باش عزیزم . هر وقت با خونتون تماس می گیرم پلنگ صورتی میبینی یا تام وجری قبلا هم ک عاشق کلاه قرمزی و بچه ننه بودی  , صد بارم  نگاه کنی خسته نمی شی . دیروز  که داشتم با مامانیت حرف میزدم پلنگ صورتی میدیدی  نمیومدی باهام حرف بزنی شیطون (یعنی کم صحبت کردی زود رفتی البته به مامان گفتی که صدای تلوزیون و بلند کنه تا از کنار تلفن هم بتونی بشنوی ) , امشب هم که زنگ زدم به مادرجون تو هم اونجا بودی و حدس بزن چه کار می کردی .. . . . .هنوز داری فک میکنی . . . خوب معلومه دیگه پلنگ صورتی میدیدی مامانی...
21 اسفند 1391

نیمای با معرفت

سلام نیمای عزیزم دلم برات تنگ شده خاله ای . مامانت می گفت که چند شب پیش خواب من و عمو رو دیدی صبح که بیدار شدی به مامان خوشکلت گفته بودی :خواب دیدم عمو امیر و خاله جون اومدن خونمون برام شکلات آوردن با چیپس . دیروز هم مامانی داشته قرمه سبزی می پخته که بازم یاد ما کردی و گفتی عمو امیر و خاله میخوان بیان ؟آآ هم میاد(چون دفعه قبل که من و امیر آقا جون اومده بودیم خونتون ,مامانیت برامون قرمه سبزی پخته بود ) ,فک میکتی هر وقت قرمه سبزی دارین قراره ما بیایم .   بوس با مرام منم چون با معرفتی این عکسا رو برات میذارم     ...
17 اسفند 1391

I miss u

نیمای قشنگم الان چه کار می کنی رفتی پیش خاله هات دل این خالت هم تنگ شده برات . چند روز پیش زنگ زدی برام شعر اقا پلیسه رو خوندی . بعدش هم که خواستی خدا حافظی کنی به جای که بگی خاله i love you . گفتی i love u منصور ,i love u علی ,i love u .... خلاصه به همه i love u گفتی . جیگر صدات بشم که چقدر قشنگ  i love u می گی . ...
17 اسفند 1391

نیما وخاله خونه مادر جون

آقا نیما خوشکل شیطون من این چند روز که خونه مادر جون بودم  تو و مامانت هم اونجا بودین چقد  بلایی گلم . اینقدر شیرین زبونی  کردی که دلم برات یه عالمه تنگ شده عزیزم . میومدی تو بغل خودم تا برات قصه بگه . منم قصه خونه ی خاله پیرزن رو برات گفتم , همه قصه رو حفظ شده بودی  اگه یه کلمه رو فراموش میکردم بگم یادآوری می فرمودید . نیما وبروبچس من عاشق عکس گرفتنم اینجا خسته شدی دیگه میگی: نمیخوام عکس بگیری. چه خشن خوب بخوابی گلم   ...
20 بهمن 1391

نیما در صندوق عقب

نیما جونم دوست داشتم زودتر وبلاگتو میساختم .اما از وقتی اومدیم اینجا اینترنت پرسرعت نداشتیم , از همون روز اول که دیدمت ( 20 روزگیت بود, چون من دانشجو  بودم و وقت امتحانام ) میخندیدی و عاشق خنده هات شدم امیدوارم همیشه لبخند رو لبت باشه انرژی مثبت من تو این عکس که سیزده بدر 1391 هست عمو امیرت باز سربه سرت گذاشته .(کار همیشگیشه خیلی دوست داره ) بوووووووووس خاله ای ...
6 بهمن 1391

nima jon

سلام عزیزم این وبلاگو برای تو ساختم نیمنیم خوشکلم . امروز با مامانت رفته بودی خونه مادر جون از اونجا بهم زنگ زندی عزیزم چقدر خوشکل حرف می زنی  عاشق صداتم برام شعر ( پاییزه و پاییزه برگ درخت میریزه ...و یه شعره دیگه)خوندی. چقدر پیش عموتعریفت کردم . آخه دفعه اول بود که برام یه شعرو بدون کمک(بدون اینکه مامانیت بهت تغلب برسونه ) میخوندی. دلم برات خیلی تنگ شده من وعمو سه روز دیگه میایم پیشتون بوس عزیزم ...
5 بهمن 1391