یک اتفاق با مزه
سلام . هفته پیش ک اومده بودیم پیشتون , مادر جون رفته بود یه خونه جدید که من وعمو آدرسشو خوب بلد نبودیم و دایی ما رو برد اونجا , شب رسیدیم. بعد که تو اومدی با عمو امیر رفتیم خونه مادرش تو هم وقتی از ماشین پیاده شدی . خودت رفتی تو کوچشون و خونشونو پیدا کردی , خیلی باهوشی آخه 3 بار بیشتر اونجا نرفته بودی .من و عمو هم کلی تعجب کردیم
, اونجا هم با یاس کوچلو بازی کردی و سوار روروئکش شدی ,
خلاصه ساعت 12 بود که برگشتیم خونه مادر جون توی راه یه بستنی خوردی و خوابیدی تو بغلم .من دم در پیاده شدم تا زنگ بزنم تو هم توی بغلم بودی چند بار زنگ زدم تادر باز شد رفتم تو حیاط و عمو هم میخواست درو باز کنه یه آقا که تا حالا ندیده بودم اومد تو حیاط و من که تعجب کرده بودم فهمیدم یه جای کار ایراد داره
خلاصه حدس بزن چه اتفاقی افتاده بود .
بله اونجا خونه مادر جون نبود به عمو که داشت درو باز میکرد گفتم : امیییییر اشتباه اومدیم ,عمو هم با تعجب منو اون اقا رو نگاه میکرد
.خلاصه از همسایه معذرت خواستیم واومدیم بیرون
من که اصلا نمیتونستم جلو خندمو بگیرم
عجب سوتی دادیما
ولی خوب خونه این آقا و خونه مادرجون دقیقا مثل هم ساخته شده ودراشون ونما شون مثل هم هستن .دیگه برگشتیم خونه برا همه تعریف کردم . دلم برا خنده هات وشیطونیات تنگ شده .